خاطرات تلخ و شیرین ما - در مسیر بردن بچه ها به دندانپزشکی
سه شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۰، ۰۷:۳۴ ب.ظ
هنگام انتخاب غذا ناهید نگاهی به فلافل کرد و گفت: خانم این جیگره؟ جواب من، مکثی توی چشم های این فرشته بود.
هنگام رفتنمون به مترو ناهید گفت: «من از مترو بدم میاد» و در جواب چرای من چیزی نگفت، تا اینکه از نگاه های مضطربش به مامورهای ایستگاه فهمیدم دستفرش متروست.
هنگام برگشتن وقتی توصیه های لازم رو به بچه ها می کردم، ناتوانی رو عمیقا در خودم احساس کردم چون به فرشته ای که مقابلم بود سفارش می کردم وظایف مادری رو خودت باید انجام بدی! خوردن آنتی بیوتیک، سفارشاتم هنگام خونریزی دندون و درد احتمالی را به کودک 10 ساله آموزش می دادم. چگونه به این بچه ها بیاموزیم مادرهای خودتون باشید؟ درد دندون بعد از چند روز بهبود پیدا می کنه اما دردهای دیگه این بچه ها چطور؟!
خاطرات پریسا، از اعضای گروه پزشکی
- ۹۰/۱۱/۰۴